وياناويانا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

Mano ninim

لحظه هاي اخر

سلام دخملي وسايلامون و جمع كردم كه صبح زود بايد بريم شماهم كه با باهاي كوجولوتون ميكوبين به شكم مامي فكر كنم ميدوني ميخواي بياي. كلي امروز همه زنك زدن و التماس دعا داشتن . تو خيلي عزيزي اخه همه لحظه شماري ميكنن تا بياي. تا فردا دختر نازم و ميبوسمت.
20 بهمن 1392

شمارش معكوس

الان كه دارم واست مينويسم ساعت حدود 6 هست و من از نيمه هاي شب بيدارم اصلا حال خوبي ندارم كمر دردو با درد خيلي اذيتم ميكنه و اصلا خواب ندارم خونه مامان جون هستم همه خوابن و بيرون سفيده سفيده دوروزه كه يه بند داره برف مياد و هوا خيلي سرد شده من تنهايي تو اتاق مامان جون نشستم كنار بخاري و دارم درد ميكشم و از تو خواهش ميكنم كه زودتر بياي . نميدونم بعد از اومدنت جه اتفاقي ميفته و جه جوري با هم قراره كنار بيايم اخه من هيج تجربه ايي ندارم از بجه داري ولي مامان جون ميكه وقتي بياد خيلي خوبه همه جي يادت ميره و سرتا با عشق ميشي. الان كه فقط دارم از درد ديونه ميشم ولي حرفاي مامانمو مرور ميكنم البته اون برعكس بقيه حرف ميزنه اخه اونا ميكن الان بهترين دوران...
16 بهمن 1392

مامان خسته

هنوز تصمیم نگزفتم  که بزارم بخونی این نوشته رو یا نه....زیاد حال خوبی ندارم احساس میکنم تو زندگیم جایی وایسادم که جای من نیست احساس میکنم که تا لحظه سکوتم دوستم دارند و وقتی حرفی بزنم بر خلاف روند معمول جایی ندارم هیچکدوم واسم اهمیت نداره من از کوچه بن بست نمیهراسم من نگران آینده تو هستم که باید با جماعتی سر کنی که مثل ما نیستند دختر زیبای من حرفهای زیادی دارم ولی نمیخوام تو درگیر کلیشه ها بشی فقط از تجربیات مادر  30 سالت استفاده کن و زندگی کن ..... عاشقانه زندگی کن بی دغدغه بخند من تو را هرگز درگیر پابندیهای این عقاید نمیکنم تو رها باش و هر جا که هستی بزار بودنتو همه احساس کنند و تو نوید مهر و مهربانی باش .دستهایت را باز بگذار سخا...
6 بهمن 1392

اعلام وضعيت ٢

اي دختري اي دختري الان كه دارم واست مينويسم ساعت ٤/٣٠ صبح روز جمعه است و تمام درو بنجره هارو باز كذاشتم اخه دارم از كرما اتيش ميكيرم باباييتم كه مثل هميشه خوابه خوابه فقط من و توييم كه بيداريم منم بخاطر معده درد خواب نميبره . از بيرون صداي امبولانس مياد و ديكه مابقيش سكوته. نهار بابا جونو مامان جون ميان خونمون منم از الان ابكوشتمو بار كذاشتم اخه اين ويارمه روزاي جمعه ميكردم دنبال ابكوشت ببينم كي داره برم اونجا بخورم هميشه هم باباجون ( باباي من) ميره واسم ميخره اكه نداشته باشن.وضعيت فشار منم كه ريخته بهم و تمام برنامه ريزيام كنسل شد و خانوم دكتر كفت كن بايد جوجتون زودتر بياد. من ميخواستم جوجمو تو يه بيمارستان خوب به دنيا بيارم ولي ميكه نميشه ب...
4 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mano ninim می باشد